به گمانم باکتریهای دیر رشد و مقاوم به خشکی و سرما و شرایط نامناسب محیطی شباهت خاصی دارند به نویسندگان، نوازندگان و شاید تمامی هنرمندان!
افرادی که با تمامی آسیب پذیر بودن روح بلندشان روزهای بسیاری از عمرشان را در تنهایی و تاریکی گذراندهاند و همواره رنجی نیز به همراه سایر دردهایشان بر دوش کشیدهاند و به قول مارسل پروست خالق بی همتای "در جستجوی زمان از دست رفته"، رنج و اضطراب مرگی که از تمامی رنجها بدتر است.
گاهی در مورد مایکوباکتریومها به انسانی فکر میکنم که شبیه این بزرگان متفاوتند و رنگ کسی و چیزی را به خود نمیگیرند که خود صاحب اندیشهاند. درست شبیه مایکوباکتریومها که نه گرم منفی و نه مثبت هستند و برای دیدنشان باید که نگاه دیگری را تجربه کنیم، که برای دیده شدن و شکوفایی عجله ای ندارند، به کندی حرکت میکنند اما پایدار میمانند، بسیار سرسخت هستند و مقاوم و اینگونه میشود که "آزادی زی" بودنشان مهار می شود و به "اجبار" به شرایطی تن در میدهند که روح بزرگشان طاقت آنرا ندارد.
و شاید مایکوباکتریومها هوشمندانه این افراد هنرمند را برای بیماریزایی نشانه رفته اند! "مارسل پروست" با آگای به این بیماری و به قول خودش رنج و اضطراب مرگ، 8 سال در خانهای به تنهایی زندگی میکند تا بتواند "در جستجوی زمان از دست رفته" را بنویسد، زمانیکه هرگز از دست نداد و او را برای همیشه ماندگار کرد.
"جبران خلیل جبران" نویسنده عرب انگلیسی زبان با نفسهای سخت و سنگیناش، در اتاقی سرد به ترسیم نقاشی و نوشتن مشغول میشود تا آنچه را که به سختی میتواند بر زبان بیاورد بنویسد و یا نشان دهد.
"فرانتس کافکا" و "آلبر کامو"، نویسندگان بزرگ و صاحب نام نیز با این باکتری سالهای سال مسالمت آمیز زندگی کردند و اینگونه ابدی شدند.
شاید "جورج اورول"میتوانست به جای شخصیتهای حیوانی مزرعهاش از باکتریها به خوبی استفاده کند، وقتی که او نیز عمری با مایکوباکتریومها به سر برده است، مایکوباکتریومهایی که رد پایشان را روی کاغذهای دستنویس اورول پیدا میکنند.
"خواهران نویسندهی برونته" هر سه، در جوانی با این بیماری در اوج شهرت از دنیا میروند و جالبتر اینکه در کتابهایشان به شخصیتی مسلول نیز پرداختهاند.
صدای گامهای مایکوباکتریوم همچنان شنیده میشود وقتی که نفسهای "فرانسوا شوپن" نوازنده چیره دست پیانو در 35 سالگی رو به خاموشی میرود، چراکه مایکوباکتریومها نتوانستهاند با او همنوایی زیبایی داشته باشند و عرصه را بر او تنگ کردهاند! همچنان که پیشتر از او با نابغهی موسیقی دنیا "موتسارت" نتوانستنهاند به همزیستی شایستهای برسند و باز در اوج جوانی صدای سمفونیها و سوناتهای این هنرمند بی نظیر به ناگاه متوقف میشود و دنیا از شنیدن آوای بی بدیل آسمانی اش محروم میشود و باز مایکوباکتریومها همچنان خاموش و آرام به رشد خود ادامه میدهند و اینچنین خود را در لابهلای نمایشنامههای چخوف روسی به نمایش میگذارند.
نویسندگان همواره برای نوشتن به جایی خلوت و سرشار از سکوت احتیاج داشتهاند و این شاید همان جای دنج و آرامی است که مایکوباکتریومها نیز دوستش دارند، جایی که میتواند کمی هم تاریک و سرد و متروک نیز باشد و اینگونه باز هم در این مسیر سخت، به "کاترین منسفیلد"، دختر جوان نیوزلندی میرسیم که شبها پشت پنجرهای، داستانهایش را مینویسد و اضطراب این را دارد که طلوع آفتاب فردا را به چشم نبیند.
و "ادگار آلن پو" روزنامه نگار و منتقد ادبی آمریکایی هر روز همین داستان را در شمارگان روزنامههایش دارد، همان اضطراب مرگ را!
در میانهی این همه مرگهای ناخوشایند، مرگ نوابغ و نویسندگان، باکتری شناس و پزشک برجسته آلمانی رابرت کخ به دنیا میآید و تلاشهای بسیارش نتیجه میدهد و مایکوباکتریوم عامل بیماری بزرگان و نویسندگان را شناسایی میکند! به پاس کشف مایکوباکتریوم، نوبل 1905 را از آن خود میکند و چه بسیار تلخ که 5 سال بعد به علت دلبستگی و دلدادگی به همین مایکوباکتریومها نفسهایش به شماره میافتد که مایکوباکتریومها در ابتلای این بزرگ شناسایشان نیز به بیماری کوتاهی نکرده بودند.
بعدها در سال 1927 "کالمت" و "گرین" موفق به کشف واکسن ب.ث.ژ شدند واکسنی که سهم به سزایی در کاهش اضطراب و رنج مرگ داشت که در نیمه دوم قرن نوزده، 25درصد علت مرگ و میر مردمان اروپا را مایکوباکتریوم خود به تنهایی تقبل کرده بود.
20 سال بعد در سال 1947 میلادی معادل با 1326 شمسی، اولین سوش ب.ث.ژ به ایران آورده شد و مهر ماه همان سال نیز اولین واکسیناسیون در تهران انجام شد.
و شاید اینگونه بود که پس از مرگ بهار، ملک الشعرای ایرانمان، هیچ شاعر و نویسندهای طعم مرگی آمیخته با مایکوباکتریومها را نچشید، و حتما برای همین است که وقتی نام مایکوباکتریوم را B.K می نویسیم، همزمان با "باسیل کخ" آنرا "باسیل کرج" میخوانیم!